حرف

ساخت وبلاگ

گم شده ام میان میدانمو نمیدانم هایم‌ نمیدانم

 بازهم چرا مینویسم وقتی که قسم خوردم تا وقتی چشمانت در میان چشمانم قفل نشده تا وقتی نگاهت نوازش قبل را ندارد قلم را به خاطر نبودنت در عذا بنشانمو نرقصانمش..

. اه زندگی من پر از فراز و نشیب های خاص بود اما اومدن تو برایم بسان طنابی بود که مرا ازقعرچاه به بلندترین قله ها رساند... جایی که درانجا دست خدا را دردستانم دیدم. اما.... نمیدانم چه شد..... میدانم خودم مقصرم... من همیشه مقصرم... اما....

مگر عشق فریاد ما نبود

مگر دستانم تصمیمت نبود؟ کجا رفتیم؟ چشد؟ حرفایم درد داشت برای خودم اما فقط خواستم درست کنم نبودنت را نمیخواستم درگیر باشم زمانی که بهشت اغوشت نبود که ارامم کند من مرگ راچشیدم

..... اما تو ندیدی ۶سال غم فراق ازارم داد اما شیرین بود به تمام هستیم قسم که شیرین بود اما حالا فقط به خاطر محدودیت های دنیایی که برایم دنیا نیست نگاهت رااز نگاهم کندی...

میخندی

میشنوی

میگویی

میبینی

اما نگاهت ساکت است....دلخوراست

من بیشتر از این حرف ها نگاهت را شناختم وتو..

.. اخ.... زندگی سخت است مانند قدیم نیست... منم مثل قدیم شاد نیستم میدانم که تقصیر کسی نیست..... من بدوقتی گیر نگاهت افتادم.

دلم درپرترین حالت ممکن خالی میشود‌‌‌‌... وازهمه بدتر دلخورم

جنسم است میدانم تو مقصر نیستی کاش میدانستم این همه درد ازکجا میاید

....انوقت منفجرش میکردم تا نه من و نه تورا انقدر ازهم دور نکند...

. میدانی،من میدانم که تمام حرفانم در یک لحظه درد میکند ودرتمام لحظه ها میرنجاند.....

کاش من دختر نبودم و کاش احساساتم انقدر رنگی نبود

یادت است گفتم دلم میخواهد سفید باشم مطلق حالا من خاکستریم....مثل آن رنگی ک نمیخواستم هیچوقت..

.. آخ حرف دارم خیلی حرف دارم اما بس است

... کمی کم شد از دلخوری هایی ک از خودم به خودم رسید....... پ.ن کاش......

کتیبه ی عشق...
ما را در سایت کتیبه ی عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bkatayun8898e بازدید : 226 تاريخ : پنجشنبه 28 بهمن 1395 ساعت: 12:43